ورود آیت الله مبشر به حوزه علمیه قم و آشنایی با آیت الله بهاءالدینی‏

image-news7

آن چه در این مجموعه می آوریم خاطرات و حکایاتی است که از نوارهای صوتی و تصویری دیدار ها و درس های آیت الله مبشر استخراج شده و به صورت نوشتاری درآمده و ویرایش گردیده است.

[آن چه در این مجموعه می آوریم خاطرات و حکایاتی است که از نوارهای صوتی و تصویری دیدار ها و درس های آیت الله مبشر استخراج شده و به صورت نوشتاری درآمده و ویرایش گردیده است .بعضا از دست نوشته های معظم له نیز کمک گرفته و استفاده نموده ایم. لذا متون آورده شده در این مجموعه به نقل از لسان معظمٌ له می باشد :]
حدود شانزده سال سن داشتم که به دبیرستان می‌رفتم و به علت عشق ذاتی و تمایلات باطنی به دین‌شناسی و معارف اسلامی مقداری از جامع المقدمات را آموختم.
در هفده سالگی در عالم رویا خوابی دیدم که مرا مصمّم کرد تا در رشته علوم دینی و طلبگی وارد شوم.
اواخر سال 1347 به قم آمدم تا حجره‌ای جهت ادامه تحصیل بگیرم، چون اواسط سال تحصیلی بود، شرایط مطلوب نبود و جایی پیدا نکردم. در عین حال به کاشان برای خداحافظی برگشتم و به والدین عرض کردم که تصمیم گرفته‌ام به قم بروم و برای خداحافظی خدمت رسیده‌ام؛ پدرم گفت: اگر تا به‌حال من راضی نبودم به این جهت بود که قدرت تأمین مخارج تو را نداشتم؛ گفتم: پدر! آن آقا و اربابی که من می‌شناسم و آن کسی که قرار است سرباز او (حضرت ولی الله الاعظم حجت بن الحسن صلوات الله علیه و علی آبائه الطاهرین) شوم قدرت تأمین مخارج زندگی سرباز خود را دارد و لذا اجازه دهید من به قم بروم و اگر از الان تا آخر عمر، از شما تقاضای یک ریال نمودم ، به من کمک نکنید. پدر و مادرم متأثر شدند حتی مادرم قدری گریست و گفت: من به یک شرط اجازه می‌دهم که طلبه شوی، گفتم: قبول است.فرمود: باید پس از مرگم مرا با عمامه خود کفن کنی. برای طول عمرش دعا کردم و عازم قم، شهر علم و عشق و عبادت شدم.
شهریه و حقوق اولیه بنده در آن زمان 30 تومان در ماه بود و با همان سی تومان یعنی روزی یک تومان بحمد الله، زندگی آبرومندی داشتم، حجره حقیر اکثر روزها پر از مهمان بود و از همان پول اندک مهمان‌داری هم می‌کردم و هرگز تنگ‌دستی خود را برای هیچ کس نگفتم ولی خدای متعال چنان زندگی مرا تأمین می‌فرمود که هرگز احساس فقر نکردم .(الحمدالله رب العالمین)
روز اول ورودم به قم به علت نداشتن جا، به‌عنوان میهمان به مدرسه مؤمنیه که جدیدالاحداث بود وارد شدم. ظهر برای نماز از طلبه سیدی به نام آقای موسوی سؤال کردم کجا نماز بخوانم، به کدام مسجد بروم، سید گفت: اینجا چند مسجد و چند امام جماعت دارد، ولی زیرگذر پشت‌بام آب انبار (که سقف موقتی داشت)، جایگاهی است که آیت الله حاج آقا رضا آسید صفی (آیت الله بهاءالدینی) نماز می‌خواند و او از اولیاء خدا و ممتازین حوزه علمیه قم است.
خدمت آیت الله بهاءالدینی رسیدم، نماز ظهر و عصر را به او اقتدا کردم در آن زمان چند نفر بیشتر، در نماز آن شخصیتِ مجهول القدر شرکت نمی‌کردند و آن چنان که در حدیث قدسی ،خداوند متعال می فرماید:«ان اولیائی تحت قبائی لایعرفهم غیری» ، ناشناخته بود.
بعد از نماز به خدمت آن بزرگوار رسیدم، بی‌آلایشی، صفا و طهارت نفس و حالات و برخوردهای عارفانه او مرا مجذوب نمود به‌طوری که سال‌های متمادی اکثراً به نماز معظم له حاضر می‌شدم و گاهی هم طلبه‌ای را به خدمت ایشان و نماز او می‌بردم. ارادت حقیر تا پایان عمر او ادامه داشت و الآن نیز به او عشق می‌ورزم و به روابط دیرینه خود با آن بزرگوار افتخار می‌کنم. در حاشیه حوزه تدریس می‌کرد و زندگی می‌نمود و هرگز در متن حوزه وارد نشد، از شهرت‌طلبی فرار می‌کرد ، قدمی جهت اشتهار برنداشت و گامی جزء به‌سوی عبودیت و بندگی خدا نمی گذاشت، بعضی دوست دارند فقط از کرامت‌های این‌گونه شخصیت‌ها بگویند و بنویسند و بشنوند ولی حقیر، روش معرفت انسان‌ها را بیان کرامت‌ها نمی‌دیدم، بلکه شخصیت باطنی عرفا را از کرامت انسانی و نفسانی آن‌ها تشخیص می‌دادم، معیار انسان‌شناسی، ولیّ خداشناسی، محبّ و اهل بیت شناسی را در بندگی و اطاعت خدا، بی‌آلایشی و وارستگی از مظاهر دنیا می‌دیدم، عشق و محبت و معرفت به خدا و اولیاء خدا (چهارده معصوم، صلوات الله علیهم اجمعین)، معیار تعالی روح و اندیشه اولیاء خداست.
از سفارشات ایشان این است که می فرمود:«مواظب باشیم نیت کار خلاف، حرف خلاف و اندیشه خلاف نداشته باشیم» که منظور از «خلاف»، خلاف شرع و خلاف رضای خداست.
تقریباً سی سال روابط صمیمانه با مرحوم آیت الله بهاءالدینی داشتم، قبل از انقلاب هم درس خارج فقه می‌فرمود و هم کتاب لمعه را تدریس می‌کرد و حال آن‌که نوعاً کسانی که تدریس خارج فقه و اصول دارند، تدریس سطوح نمی‌کنند.
شاگردان آن مرحوم گرچه معدود بودند لکن عموماً متخلق به اخلاق و صفات حمیده بودند.
در میان تمام شاگردان و علاقمندان به مرحوم بهاءالدینی، شخصیت بارز و چهره درخشان مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن معزی (رفیعا) نورانی‌تر و درخشان‌تر از همگان بود، حدوداً بیست سال با مرحوم معزی دوستی تنگاتنگی داشتم به طوری که اکثر روزها یک مرتبه یا بیشتر به منزل ما می‌آمد.در شب زنده داری خیلی قوی بود و به نماز اول وقت بسیار اهمیت میداد. طی این بیست سال رفاقت می‌توانم قسم یاد کنم که یک غیبت و یک گناه بلکه یک مکروه ندیدم که انجام دهد، ، شخصیت مرحوم معزی به قدری زیبا ساخته شده بود که به جرأت می‌گویم سال‌های زیادی باید سپری شود و پول‌های کثیری باید در حوزه‌های علمیه خرج گردد تا نمونه مرحوم معزی ساخته شود.او رها از کلیّه علایق دنیوی و سبک‌گام زیست و سبک بال به عروج عشق و معرفت پرداخت.
غالباً متبسّم بود و حزنش را اظهار نمی نمود همان طور که امیرالمومنین صلوات الله علیه فرمود:«العارف وجهُه مستبشر و قلبه وجلٌ محزونٌ» و هرگاه هموم و غموم دنیوی به او روی می‌آورد مصاحبت اخیار را داروی درد خود قرار می‌داد و یا به عبادت و راز و نیاز می‌پرداخت و یا به زیارت امام رضا(ع)، حضرت معصومه(س)، جمکران و … می‌رفت تا کاستی‌ها را جبران و ثقالت و کسالت برخورد با اغیار را فرو ریزد و هم‌چنان طی طریقت نمود به‌طوری که تجرد نفس از نفسانیات، در رفتار، کلام و گفتار و حتی در نگاه او آشکار و هویدا بود.
پیشنهادهای زیادی از جانب دولت و ملت به او می‌شد که به علت عدم تناسب مشاغل پیشنهاد شده با سیر و سلوک معنوی، رد می‌فرمود و انصافاً می‌توان گفت: «عاش سعیداً و مات سعیداً.»

تاریخ انتشار:
15 شهریور 1401
دیدگاه ها:

مشتاقانه منتظر دریافت نظرات شما دوستان عزیز هستیم





مطالب مرتبط

image-news17

‏اساتید عرفانی حضرت آیت الله کشمیری‏

image-news16

‏آغاز آشنایی با آیت الله سیّد عبدالکریم رضوی کشمیری اعلی الله مقامه الشریف‏

image-news15

‏حکایاتی در اقسام رزق من حیث لا یحتسب‏

photo_2022-12-22_09-04-30

‏حکایتی از آیت الله حجتی کرمانشاهی‏

image-news12

‏آیت الله بهاءالدینی به مقام موت اختیاری رسیده بود‏